۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

خواستگاری از دختر حاج کاظم مرعشی سرخسی ( سردسته برادران عزیز خودسر!)

میدونستم بابای دختره سردسته خودسراست،، ولی عشق مثل بختک افتاده بود رو زندگیم!و همون دو زار عقلم رو هم به باد داده بود...!! پس تصمیم گرفتم باباهه رو سیاه کنم...!! واسه همین از هفته قبلش اصلاح نکردم و موهام رو با ژل تاریخ مصرف گذشته،،کل و کثیف و چرب و چیلی کردم،،جوری که انگار طی دو ماه گذشته هیچ گونه ارتباط نامشروع با آب نداشتند...!! قبل ازینکه پیرهنم رو بپوشم،باهاش حسابی خونه رو گردگیری کردم تا ظاهرم موجه تر بشه...!! خلاصه رفتیم تو(وارد خونشون شدیم!) تا نشستیم باباهه از بچه کوچیکش پرسید : "پس منزل کجاست؟؟" با اینکه میدونستم منظور از منزل،زنش هست،ولی نتونستم جلوی شیطنتم رو بگیرم و گفتم : "چرا از اون میپرسید؟! شهرآرا میشینیم..!" باباهه بسختی خونسردیش رو حفظ کرد و بی مقدمه پرسید : " راجع به نظریه ملحدانه تقلب در انتخابات چی فکر میکنی ؟؟" از قبل بخاطر عشق سوزانم هزار بار تمرین کرده بودم،پس محکم گفتم : " ما کی باشیم که بخوایم فکر کنیم؟؟ حاج کاظم میگه که همش فتنه بیگانگانه...!" کلکم گرفته بود و با این دو جمله طلایی نشون دادم که همه شرایط لازم رو دارم (مخ لس و بالقوه خودسر!) ..! لبخند رضایتی که بر صورتش نقش بسته بود،عرض صورتش رو از طولش بیشتر میکرد..! با صدای بلند گفت : " دخترم،واسه داماد گلم چایی بیار! " دختره هم که انگار سینی بدست،،پشت در منتظر بود،، ذوق کرده و خندان لبو مست(از خوشحالی!) با گامهای بلند داشت بطرفم میومد که ناگهان پای تقدیر..!! بهش پشت پا زد و تعادلش رو از دست داد...! در همون حین که سینی چای در حال سقوط روی پروپاچه من بود...، مادر دختره(همون منزل ) از وحشت فریاد زد : "یا حسین!" و من احمق بیشعور الاغ ، که دیگه داشتم عمیقا می سوختم..! ناخودآگاه داد زدم : "میرحسین!" با این ابرسوتی،، برادر خودسرمون که بعد از سی ثانیه تفکر بالاخره فهمید داستان چی بوده...! عربده کشید که : "مرگ بر منافق لجنی!" و از پنجره طبقه دهم پرتم کرد بیرون...! پی نوشت اول : بنا بر گزارش شاهدان عینی، خواجه که در حال سقوط فریاد میزده که : " ای خدای حکیم..! چرا..؟؟ همه جفتند و ما تکیم! " روی کامیون زباله سقوط کرده و بجز قلبش،،جای دیگریش، نشکسته...! پی نوشت دوم : هنوز از سرنوشت نواحی سوخته شده(با چای داغ) اطلاعی در دست نیست...! 

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی