۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

من از خرداد میترسم..، من از خرداد میترسم..!

محمود بمن گفت..،چی گفت...؟‎ به بچه هاش...،روح باباش..،دو تا داداش..،خاطر خواهاش..! گفت..،چی گفت؟ ‎بخود رحیم گفت..،چی گفت..؟
با هاله
نور، تو شهر دور ، به مرد کور ،به
چشم شور ، به ضرب زور ، برئیس تور گفت...،،چی گفت..؟ به صاحب عزا ، گشنه غذا ، ساندیس خورا ، کورکچلا ، جیگر طلا...، گفت...،،چی گفت..؟ به آدم اصلیه ، سرویس مخفیه ، مجلس عتیقه ، شالو چفیه ، گفت...،، چی گفت..؟ توی کابینش
گفت،، چی گفت..؟ تو زیمباوه با پیژامه..، به موگابه..! گفت..،چی گفت؟ روز عاشورا گفت،،چی گفت..؟ تو گوش چاوز گفت، چی گفت..؟ به صندلی خالیا‎ ‎، رو میز غذا..، سوسکا تو فضا..، نذری پزا..، گفت...،، چی گفت..؟ گفت... : من از خرداد
میترسم..!! من از خرداد
میترسم...!!

برچسب‌ها:

1 نظر:

در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰:۴۵, Anonymous ترانه موسوی گفت...

آخ
یادش به خیر.. صدای گرفته پسره هنوز تو گوشمه. چهارراه ولیعصر، روبروی پارک دانشجو رفته بود بالای تیر چراغ برق و داد میزد: محمود به من گفت...

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی